چند تا از پست های قبلی را پاک خواهم کرد. کار ضعیف را باید نابود کرد. حقیقت این هست که میشد کارهای خوبی باشند....اما نشدند.... چون....
نیک می دانم مدتیست که هر روز بدتر از دیروز می نویسم....واژه ها و ترکیب های نخ نما٬ مفاهیم سطحی٬ انتخاب نادرست لحن و قالب٬ تهی شدن شعر ها از احساس و حتی اعتراض٬ وزن و قافیه هم که از اول خراب بود.....وباز حقیقت دیگر این هست که من باور دارم که می توانم خیلی بهتر بنویسم....اما برای بهتر نوشتن نیاز به مطالعه ی بیشتر دارم و کمی زمان وَِ ......وَ ....وَ شاید نه تنها برای نوشتن که برای زنده بودن به جستجوی تازه نیاز دارم....جستجوی چیزی که نمی دانم چیست...شاید زندگی٬ شاید عشق٬ شاید مرگ..... پیش تر ها نوشته بودم که من از آن آدم های لعنتی هستم که دل ندارند اما دلشان خیلی تنگ است.....
صادق بزرگ می نویسد: گاهی خنده بیخ گلویم را می گیرد.آخرش هیچ کس نفهمید ناخوشی من چیست.همه گول خوردند!
******************************
همه گول خوردند!
من که شاعر نبودم
تنها گاهی
روایتی بی پرده از پشت پنجره را
در گوشه ی دفترم ثبت کردم
من که...
...شاعر نبودم
................................................
پ.ن:رضا مشتاق٬محمد نورعلی٬ممیز...یا هر اسمی که تا حالا ما رو با هاش سرکار گذاشتی اگه صدای من رو میشنوی علامت بده....
چه جالبه این که فکر می کنی مثل گذشته نمی نویسی دقیقا مثل من...من حتی اون قدر وسواس پیدا کردم که دیگه نمی نویسم به شدت مقایسه میکنم با چیزهایی که قبلا نوشتم و اصلا نمیتونم بنویسم.
من که شاعر نبودم.....
من نمیتونم فنی برات بگم مثل خودت که چه جوری بود نوشتت اما میگم که به دلم نشست و چیزی که به دلم بشینه حتما خوبه....حتما خیلی خوبه...
اون کارمم به نظرم قوی ترین کارم نبود.یادمه قبلا گفته بودی در شهر من قوی ترین کارمه همون که تو پست پایینی گذاشتم اما به نظرم این جدیده قوی ترین نیست چون فقط فکر ساده ای بود که از ذهنم گذشت.
راستی یه سوال واسه ی اینکه بدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه؟به نظرت چند تا شخصیت توی اون عبارات وجود داشتن؟
بعضی وقتها فکر میکنم که کوچ کار مناسبیه باید گذشترو به فراموشی سپرد نارنج و نوشته هاش مثل بچه هام بودن دلم براشون تنگ میشه اما کوروموزوم خیلی خلوت تر خیلی اروم تر و پر از ارامشیه که دوستش دارم.
از همه ی اون همه ی دوستای قدیمی فقط تینی و تو بودین که خواستم اینجارو هم بخونین.
به نظرت دیگه دوره وبلاگ نویسای قدیمی گذشته؟یا دوره ی نوشته هاشون؟
اول به سوالت جواب بدم:
تو این شعر ۳ تا شخصیت وجود داره به نظرم....به گمونم اول خودت و دوم هم منگوله گوش و سوم هم؟؟؟؟؟؟ احتمالا کسی در حوالی منگوله گوش....
به نظرم این شعر رو نوشتی که مفهومی رو به کسی برسونی اما
نکته این جاست که مخاطب در برداشت مفهوم آزاد است و شاعر نمی تواند به خاطر این که خالق اثر هست انتظار داشته باشد همه در برداشت مفهوم با او هم سو باشند....یعنی آدم نمیتواند به کارش سنجاق شود و همه جا برود منظورش را توضیح دهد
درباره وبلاگ نویس های قدیمی....
ورود به دنیای مجازی برا خیلی ها برای پر کردن خلاء دنیای حقیقی هست....وقتی اون خلاء پر میشه دیگه بر نمیگردند...اما عده ای هستند که با وجود اینکه تصادفی و ارد می شوند با درک کارکرد های وبلاگ اینجا ماندگار می شوند......پس این رفتن و ماندن را من به دوره مربوط نمی دانم...
اما برای من و فکر می کنم تو این جا جای خوبیه که بنویسیم و خوانده بشیم و تجربه کنیم.....
تو قدم اول رو برداشتی....نوشتی....حالا باید بری مرحله بعد..چیزی که باعث ناراحتیت میشه اینه که پیشرفتت متوقف شده.....برای پیشرفت باید به دانشت اضافه کنی...با مطالعه ی هدق دار.....باید سبک ها و لحن ها رو بشناسی..وزن و قافیه و مخاطب رو بشناسیو با مولفه های شعر فارسی و بزرگان شعر فارسی آشنا بشی و........
کارگاه های شعر اگر چه مزخرف ترین جای دنیاست ولی خیلی کمک میکنه بهت....
شاخه هایمان را درست کردم اما جدا کردن نا ممکن به نظرم همین جوریم منظورو میرسوند و اینجوری بیشتر دوستش داشتم
اول به سوالت جواب بدم:
تو این شعر ۳ تا شخصیت وجود داره به نظرم....به گمونم اول خودت و دوم هم منگوله گوش و سوم هم؟؟؟؟؟؟ احتمالا کسی در حوالی منگوله گوش....
به نظرم این شعر رو نوشتی که مفهومی رو به کسی برسونی اما
نکته این جاست که مخاطب در برداشت مفهوم آزاد است و شاعر نمی تواند به خاطر این که خالق اثر هست انتظار داشته باشد همه در برداشت مفهوم با او هم سو باشند....یعنی أدن نمس تواند به کارش سنجاق بشود و همه جا یروز و منظورش را توضیح دهد......
درباره وبلاگ نویس های قدیمی....
ورود به دنیای مجازی برا خیلی ها برای پر کردن خلاء دنیای حقیقی هست....وقتی اون خلاء پر میشه دیگه بر نمیگردند...اما عده ای هستند که با وجود اینکه تصادفی و ارد می شوند با درک کارکرد های وبلاگ اینجا ماندگار می شوند......پس این رفتن و ماندن را من به دوره مربوط نمی دانم...
اما برای من و فکر می کنم تو این جا جای خوبیه که بنویسیم و خوانده بشیم و تجربه کنیم.....
تو قدم اول رو برداشتی....نوشتی....حالا باید بری مرحله بعد..چیزی که باعث ناراحتیت میشه اینه که پیشرفتت متوقف شده.....برای پیشرفت باید به دانشت اضافه کنی...با مطالعه ی هدق دار.....باید سبک ها و لحن ها رو بشناسی..وزن و قافیه و مخاطب رو بشناسیو با مولفه های شعر فارسی و بزرگان شعر فارسی آشنا بشی و........
کارگاه های شعر اگر چه مزخرف ترین جای دنیاست ولی خیلی کمک میکنه بهت....
درود دوست عزیز و گرامی...
خوشحالم که در این کسری وبلاگ پر محتوا با وب شما آشنا شدم...
من کارهای قبلی شما رو نخوندم و نمی تونم در این باب نظر بدم اما گاهی من هم حس می کردم که دیگه نمی تونم بنویسم و یه جور دل مردگی...دوباره شروع کردم و بازم رسیدم به اینجایی که شما الان رسیدی به قول صادق بزرگ:
زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است...
دوست گرامی خشنود خواهم شد از حضور شما در تاریکخانه ام.
بدرود
اوهوم...گاهی وقتها آدم دلش این طور میخواهد.......................پاک کند..پاک....
کارهای ضعیف رو نباید نابود کرد...باید باشند ...ایده آلیست بودن خوبه ...اما اون کارهای به ظاهر ضعیف هم تحت شرایط و حس های خاصی به وجود اومدن...امیدوارم در جستجو به چیزی که لازم داری برسی:)
من برای زنده بودن جست و جوی تازه میخواهم/خالی ام از عشق و خاموشم های و هوی تازه میخواهم...
.......................................................
درود دوست عزیز
خوشحالم که به وبلاگی آمده ام که ارزش خواندن دارد.
راستش شاملوی بزرگ هم کتابی دارد با عنوان آهنگهای فراموش شده که حاوی نوشته ها و شعرهای دوره ی نوجوانی اش است.اما خود شاملو این اثر را به علت ضعیف بودن و ابتدایی بودنش جزو آثارش به حساب نیاورد.اما باید باشند این نوشته ها تا ما نوشته های خوب را دریابیم و مثلن ببینیم شاملو از ابتدا که بود و به کجا رسید.
پس باید از مراحل ضعیف گذر کرد.وهر ازگاهی نگاهی به پشت سر بیاندازی و ببینی کجا بوده ای و مشکل کار کجاست.
...................................
و صادق هدایت بزرگ همیشه در دل جای دارد
...................................
به آتشکده من هم بیا
پایدار باشی
بدرود
درود دوست گرامی
خرسندم از حضور شما در افسانه تلخ
با اجازه من شما رو لینک می کنم
سلام دوست جون!
نمیدونم اما به نظرم از فصله...میشه از همه چی لذت برد اما چیزی به قلم نمیاد...احساسها قشنگن اما کسل و بی حال برای انتقال به دیگری.
من چند وقتیه یا دلم نمیخواد بنویسم یا دلم میخواد جایی بنویسم که بی پرده باشه نوشته هام. درست مثه حس اینروزهام.
من هم دقیقا به همین مبتلا شدم . هرروز بدتر از دیروز می نویسم کلمه هایم فرار می کنند گم شدم ... گم شدند ... به درک !
چقدر زیبا بود این شعر همه گول خوردند ! دلم دقیقا چنین چیزی می خواست برای خواندن . دوستش داشتم زیاد !
ما این صفحه ها را راه می اندازیم, با شوق و ذوق.فکر می کنیم حرفهایی را که توی دلمان تلنبار شده اند- وشاید هرجایی نمیشود آنها را به زبان آورد یا شنونده ی درست حسابی ندارند- اینجا به رشته تحریر در میاوریم.نتیجه = هر روز خالی تر میشویم و خالی تر.فکر می کنیم: خب...حرفهایمان هم شنیده شدند.حالا چه کنیم؟
حالا چه کنیم؟
این جا رو دوست دارم
اون جا که نوشته بودی گاهی فکر می کنم زندگی هم چیز خوبیست به شرطی که اهلش باشی
خیلی قشنگ بود
بنویس تو که بلدی
جای همه اون هایی که نمی تونن
چرا آپ نمیکنی ؟کف کردم از بس اومدم این پستت رو خوندم
مرده جون زیاد حرص نخور.مامانت دعوات میکنه ها.
زنده باد...زندگی
کاش ...مفهوم زندگی را می دانستیم
اگر همه ی کارهای ضعیف نابود شوند چه چیزی برای مقایسه میماند / کلمات در نوشتههای تازه کجا خود را جلوهگر کنند
کجایی تو؟
دلم تنگ شد
خوب بود